- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بـایـد کـه شـرح داد خـرابـات طـور را پای تو ریخـت زمـزم اشک طهـور را باید که شست زلف تو را با گلاب ناب چون راهبی که درک نموده حضور را از بس که باد پـنجـه زده بین زلـف تو بـایـد کـه بـاز کــرد گـرههـای کـور را پـاهـایم آبـلـه زده بابا، عـمو کجـاست؟ بـایـد عــمــو ادب بـکــنــد راه دور را انـبان به دوش، خانۀ ما هم سری زدی سـهـم خـرابـه کـردهای آیــات نــور را همراه اشک، سورۀ کـوثر بخوان پـدر بابا بخـوان برای همه، این سـطـور را حـوریـه را کـنـیـزی مـنـزل نـمی بـرند در بین طشت زمزمه کن«یا غیور» را از روی نیزه زمزمه کن «ان یکاد» را دیـدی به دور قـافـله چـشمان شور را؟ نــفــریـن کـنـم بـانـی بــزم شــراب را طشت طلا و بـوسـۀ چـوب جـسور را جـان میدهـم بـیا و مرا تا نـجـف بـبـر تا که دوبـاره حـس بکـنم آن غـرور را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
یه باغـچه گُل با سـاقۀ شـکـسته خــرابــه و مـخــدرات خـســتـه نیـسـتی شده کُـنج خـرابه خـانهم دخـتـرا مـیزنـن زخــم زبــانــم چـقـدر صدا زدم؛ بـابـا کجـایی؟ سخته تو صحرا گم شدن خدایی قـصّـۀ غــصّـههـام نــداره آخـر حـق بـده تـاره چـشـم دائـمـاً تـر سیلی زدن به صـورت مـنی که تو شـهـرمون بهـم میگـن ملیکه بـرمـیدارم فـاصـلـمـونـو تـا تو بـایـد بـبـیـنـی حـال خـواهـراتـو محاسنت رو کی به خون کشانده؟ خاک یـتـیـمی رو سرم نـشانده؟ بـریم یه جـایـی که گِـلـه نبـاشـه بـین مـن و تـو فـاصـلـه نـبـاشـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
ای وای اگر مـوی سـرت سوخته باشد در آتـش خـیـمه جـگـرت سوخـته باشد سخت است که فـریاد زنی در دل آتش چون حـنجـرۀ نوحه گرت سوخـته باشد بیهـوده شود کـوشـش پـرواز و پـریدن از ناقـه اگر بـال و پـرت سوخـته باشد چون شاخۀ خشکی که به هر ضربه میفتی مخصوصاً اگر برگ و برت سوخته باشد آتش که بیفـتد به سر و روی تو از بام انگار جهـان در نـظـرت سوخـته باشد تاریک شود شام غمت تیـره تر از شام وقتی روی نیـزه قـمـرت سوخـته باشد با حرمـله سخـت است صدا کردن بابا با سیـلی اگر چـشم تـرت سوخـته باشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آمـدی جـانم به قـربـان شـمـا بابای من مـهـربانِ ساکـن بر نـیـزهها بـابـای من جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا من بدم میآیـد از طشت طلا بابای من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
نمانده ذرّهای حتی به جسم خسته جان اصلاً نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلاً بیا عمه کمک کن رأس بابا را بده دستم نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلاً شباهـت های بسیاری میـان ما دوتا باشد نباشد در شمردن های این غم ها زمان اصلاً شکسته مثل بازویم پدرجان بین ابرویت ندارد هیچ درمانی گمانم این و آن اصلاً الهی بشکند دستش نه لب مانده نه دندانی برای مردم کافر دگر قرآن نخوان اصلاً بمیرم من بمیرم من بمیرم من چه حلقومی تنت که جای خود رأست نبوده در امان اصلاً بغل میگیرمت محکم تو را ای بهتر از جانم تو را هرگز نخواهم داد دست دیگران اصلاً
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دیگر شکستن ندارد، بال و پر کوچک من میترسم از هم بپاشد، این پیکر کوچک من آه ای سر روی زانو، ای ماه آشفته گیسو دیشب خودت روضه خواندی، بر منبر کوچک من این درد درمان ندارد، میدانم امکان ندارد زخم سرت را ببندی، با معجر کوچک من غارت گران دل نکندند، از گوش و از گوشواره انگشت و انگشتر تو، انگشتر کوچک من آتش به جان جهان زد، دستی که با خیزران زد یا بر لب خونی تو یا بر سر کوچک من بابا بـرایم دعـا کن، شـام مرا کربلا کن یکبار دیگر صدا کن: ای دختر کوچک من!
: امتیاز
|
مناجات شب سوم مُحرّم با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
سلام بر تو امـامی که نفـسِ تطهـیری سلام بر تو که چون رحمتی، فراگیری سلام بر تو زمانی که غـرق طاعـاتی سلام بر تو زمانی که روزه میگیری بدون شمسِ پر از خیر و برکت رویت به مـا رسیـد عجب روزگـار دلگـیری گذشت و چشم به راهت جوانیام طی شد نیـامـدی و رسـیده است مـوسم پـیـری نـشـد مـقـدمـه سـازِ ظـهـورتـان بـاشـم منِ خـراب دعـایـم نـداشـت تـأثـیــری چـقدر گریه و توبه به جای من کردی حـلال کن که نکـردم هـنوز تـغـیـیری من از زمان ورودم به قـبـر میتـرسم بیا و ناجی من شـو در آن سـرازیری اجازه هـست کـمی از زبـان عـمۀتـان بخوانم از غـم ویرانه و زمینگـیری؟! *** پدر شبی که رسیدی برای من قدر است رقم زده است بـرایم خـدا چه تقـدیری ببخش این همه امشب به لکـنت افتادم ببخش از رخ سـابق نمانـده تـصویری به تابِ زلـف تو دسـتم نمیرسد دیگر شکـسته بـازوی من در میان درگیری بدون هـیـچ دلـیـلی مـرا کـتک زدهانـد بـدون هـیچ دلـیلی و هـیـچ تـقـصـیری
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( شهادت حضرت رقیه )
ما نیفتادیم شُکرت از قلم ای جان حسین باز میگوییم هردَم دَم به دَم ای جان حسین مادرت فریاد میزد یا بُـنَیَ….سوخـتـیم آذریها تا که گفتند از حرم ای جان حسین نامِ ما را قبلِ ما زهرا نوشته یک به یک مادرت تا گفت گفتیم از عَدَم ای جان حسین هرچه ما داریم از خاکِ عزاداریِ توست روضه آری بشکند پشتِ ستم ای جان حسین شیعه با این روضهها قد راست کرده تا اَبَد دارم از این اشکها تیغِ دودَم ای جان حسین دلخوشیِ ما از این دنیا فقط عشق است عشق با تو میسازیم با هر بیش و کم ای جان حسین قـبـلِ نـامِ مــادرم نــامِ تـو را آمــوخــتــم با اذانش گفت وقتی مادرم ای جان حسین این کریمیِ تو ما را یاکریمت کرده است ما گِره خوردیم با اهلِ کَرَم ای جان حسین شُکر دستم پیش این و آن نمیگردد دراز شُکر هستم با تو تنها محترم ای جان حسین هرچه از عمرم اگر مانده است میگویم حسین سیر هستم از همه غیر از حرم ای جان حسین در خـرابه خوابِ بابا دیـده و بیحال بود مینوشت از اشکها با قَدِ خَم ای جان حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
وقـتـش نشد دیگـر تو را راحـت ببـینم انـدازۀ قـدری فــقـط صـحـبـت بـبـیـنـم من کار واجب با تو دارم، وقت تنگ است باید تو را دیگـر به هـر قـیـمت بـبـیـنم رفـتی به روی نیـزههـای این و آن که روی تـو را از دور با حـسـرت ببـیـنم مهمان نوازیهای این مردم عجیب است من که نشد خیری از این دعـوت ببینم حـتی نگـاه زجـر مـلـعـون داده زجـرم تا کی بـمانـم زجـر با وحـشـت بـبـیـنم دیـر آمدی، شد چـشم هایم تار و کـم سو باید تو را با سخـتی و زحـمـت ببـیـنـم دیدم سرت این روزها خیلی شلوغ است یک جا نـشد دور تو را خـلـوت ببـیـنم ای کاش میمردم پدرجان قبل از اینکه رأس تو را در تشت، در غربت ببـینم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
این همه زخم که بر پیکرِ من جا انداخت هستیام را بخـدا از نَـفَـس و نـا انداخت از همان نیزه به من خیره شدی، میدانم دیدنم خـوب تو را یاد دو غـمها انداخت اوّلـین غـم که اسـارت زدهام در پـیـشت دوّمین غم که کسی با لگد امضا انداخت سیـنه و پهـلـو و بـازو.. هـمۀ اعـضـایم یـادِ زخـمِ بـدنِ حـضرت زهـرا انـداخت وقت غـارت، کسی آمد بـبرد گـوشواره گوشِ من پاره نمود و طـرفم پا انداخت دیدم از دور که قرآن ز لبت جاری بود و کسی سنگِ بزرگی، سویِ لبها انداخت کاش میمُردم و این صحنه نمیدیدم که حرمله کعبِ نیای را طرفِ ما انداخت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
دمشق چون صدف و، گوهر است این بانو تـمـام دلـخـوشیِ اکـبـر است این بانـو پیـمبری به صبـوری و حـلم اگر باشد خـدا گواست که پیغـمبر است این بانو زبان الکن ما عاجز است از وصفـش چه خوانمش؟ نوۀ حیدر است این بانو حسین کشتی عشق است و خوب میدانیم برای کـشـتی او لـنگـر است این بـانو بدون خطبه هم او کوفه را به هم بزند چرا که فاتح صد خـیبر است این بانو دوباره دست به سینه، به سمت گنبد او سلام هر شب هر نوکر است این بانو کـتاب زنـدگی او سـه آیه داشت فـقـط شـبیه مـادرمان، کـوثـر است این بانو
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
امشب که هـستم دعـوت باب الحوائج دم میزنـم از سـاحـت بـاب الحـوائج هر جا کـم آوردم نـشستم رو به قـبـله دادم سـلامـی خـدمـت بـاب الحـوائـج زانـو زدم در محـفـلش قـیمت گـرفتم انـسـیـه، حسنـا، هانـیـه، حورا، رقـیـه آئـیـنـه دار حــضـرت زهـــرا رقــیـه نـامش شـبـیــه نـام زهرا گـریـه دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
دردت به جان دخترت پس پیكرت كو خـشكم زده با دیـدنـت بال و پـرت كو با اصغرت رفتی به میدان، خاطرم هست تـنـهای تـنـهـا آمدی پس اصغـرت كو زحـمت كـشـیـدی آمدی با سر خـرابه بابا عصای پیـری ات كو، اكـبرت كو گـفـتـم میآیـد با تو دیـدارم عـمـوجان خـشكـیـده لبهایـم پـدر آب آورت كو با این تركهای لبت سخت است صحبت آرام میپـرسـم پـدر مـوی سـرت كـو لطـفأ نـگـیـر از من سراغ گـوشـواره من هم نـمیپـرسم پدر انـگـشترت كو بابا به ما كه بد گـذشت این میـهـمانی آن خـنـدههای دلـنـشیـن خـواهـرت كو از من نپرس اصلأ چرا مویم سفید است از تو نـمیپرسم پـدرجان پـیـكرت كو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
بابا همیـنـکـه دخـتـرکـت بی پـنـاه شد بعد از هجـوم اسیـرِ غمِ یـک سپاه شد از قـتـلـگـاه، تا به خـرابـه مـرا زدنـد دور از نـگـاهِ تو همه جا قـتـلگـاه شد هـمـراهِ راه!، نـقــشـۀ راهِ مـرا بـبـیـن از ردّ تــازیــانــه تـــنــم راه راه شــد حتی لباسِ پـارۀ من نـیـز خنـده داشت وقـتی خـرابـه؛ خانـۀ فـرزنـدِ شـاه شد میخواستی عروس شوم؛ پیرزن شدم مویـم سپیـد و رخت سپـیـدم سیـاه شد قـدّم نـمیرسـیـد، بـبــوسـم لـب تـو را در حـسـرتت نصیـبِ لـبـم ذکـرِ آه شد هر جا که چشمِ بد نظری در مسیر بود گـفـتم عمو بیـا که به رویـم نـگـاه شد مـدیـون عـمّـهام اگـر امـروز زنـدهام بـی تکـیـهگـاه بود، ولی تکـیـهگـاه شد دستم شناخت، روی تو را؛ چشمِ تار نه بر پـیـریام ببخـش، اگـر اشـتـبـاه شد کاخِ یـزید را به سرش میکـنم خراب حالا کـه سیـلِ اشک، برایم سـلاح شد
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
چشمش به راه بود و شبی پُر ستاره داشت رویش به ماه بود و غمی بیشماره داشت از آه جانـگـداز، گـلـویـش گـرفـتـه بـود از داغ روی داغ دلی پُر شراره داشت هربار تـازیـانـه به سویـش اشاره کـرد دستش به سمت نـیزۀ سـقا اشاره داشت وقتی که خورد روی زمین دست بسته بود پایش برهنه بود و زمین سنگ خاره داشت بـابـا که بود قـسـمت او گـوشـواره بـود بابا که رفت دختر او گوش پاره داشت سر تا رسیـد قصۀ دخـتـر به سر رسیـد بـابـا بـرای غـصـۀ او راه چـاره داشت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
با سـرت آمـدهای داغ تـنت را چه كنـم پس گرفتم سر تو، پیـرهنت را چه كنم شام تا كـربـبـلایـت شده بیـن الحرمیـن سر در آغوش من اما بدنت را چه كنم غصهام غارت خلخال و النگوها نیست مانـدهام اینـكه عـقیق یـمنت را چه كنـم خیزران خوردهترین رأس جدا از بدنی خون خشكـیده كـنار دهنـت را چه كنـم فرض كن بوسۀ من مرهم لب های تو شد زلف در هم شده و پرشكنت را چه كنم خواب ده اسب و تنت را همه شب می بینم روضههای بـدن بی كـفـنت را چه كنـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
روى دیوارِ خرابه نـقش غربت مىكنم ناخوشیها را عزیزم! با تو قسمت مىكنم نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاىِ خواب اینـچنـین هستم ولى بابا قـناعت مىكنم بعدِ هر دُشنام از خولى و زجر و حرمله مىنشینم گوشهاى با عمه صحبت مىكنم دستِ دخترها كه در دستِ پدرها مىشود در خودم سر مىبَرم؛ با خویش خلوت مىكنم دخترانِ شام با من بى وفایـى مىكنـنـد هر چقدر هم كه به آنها من محبت مىكنم از تو دلگیرم پدر؛ من را ندیده رفتهاى لكنت من را ببخش بابا..جسارت مىكنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
ارثـی ز یـاس طایـفـه بیشک نـداشتم بـر پهـلـویـم اگـر گـل میـخک نـداشتم بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد بعـد از تو هـیـچ روز مبارک نـداشتم لعنت به کعب نی، تو گواهی که هیچ وقت پـیـراهـن کـبـود و مـشـبّـک نـداشـتـم گفتند گوشواره ندارد چه دختریست! بابا به عُـجب باطـنـشان شک نـداشتم با دخـتـران شـام اگـر حـرف مـیزدم دست خودم نـبـود، عـروسک نـداشتم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
انـگـار روح فـاطـمه در او دمیـده بود آئـیـنـهای کـه دیـده عــالـم نـدیـده بــود از هر طرف پدر به تماشاش مینشست از بس که او به حضرت زهرا کشیده بود بعد از پدر به سیـنـه او غـم سپرده شد حالا به روی خاک خـرابه فـتاده است طفلی که بیش از همه زخمی جاده است این غصهاش نبود که دشمن مرا زد است آنـقـدر گـوشۀ ویـرانـه روضه خـوانـد آخر به بزم گـریـۀ خود شاه را کـشانـد او رفت و هیچ وقت جدا از محن نـشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
من پـیـر شدم عـمّه خـمید آخرِ عمری در کنج خـرابه چه کـشید آخرِ عمری جا داشت بمـیـریم که بـانـوی وقـارت هـمراه سر و نیـزه دویـد آخرِ عـمری اشکش وسط حلقه اشرار که میریخت عـباس به دادش نـرسـیـد آخر عمری نـشنـیده بگـیر حرف دل دخـترکت را در بزم شراب عـمه بُـرید آخرعمری حق دارد اگر گریه کند بعد تو هرشب چشمیکه به جز روضه ندید آخر عمری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
کمی دلتنگم و دارم کمی با تو سخن بابا بـبخـشم نیست در پـایم تـوان پا شدن بابا نه مانده نا برای من نه نائی در نوای تو کتک ها خوردهام بیحد نمانده جان به تن بابا گلایه دارم از زجر و گلایه دارم از خولی مرا زد پیش تو بابا تو را زد پیش من بابا سحر در خواب خود دیدم برایم چادر آوردی به جایش هدیه کردم من به تو یک پیرهن بابا نمیخواهم کفن اصلأ چرا که دیشب از عمه شنـیـدم بـوریا آخـر برایت شد کـفـن بابا
: امتیاز
|